Hanaz Writers

میدان یاقوت

£0.99

میدان یاقوت روایت مستند گونه‌ای از زندگی زنیست که یکی از نمادهای عاشقانه شهر تهران در صد سال اخیر به شمار می‌رود. که به روایت محل و مردم کوچه و بازار سال ها منتظر یاری ماند که هرگز نیامد. به نشانی قراری با لباسی قرمز  و مکانی به نام میدان فردوسی. پ

Category:

Description

سالها پیش آقای مسعود بهنود مصاحبه ای  با این زن گرفت که در آن زن سرخ پوش میدان فردوسی همه چیز را درباره این داستان عاشقانه تکذیب کرد و همگان را در  ابهام فرو برد  وگفت : این روایت کوچه و  مردم ازمن است. سال ۱۳۷۰ دانشجوی ۱۷ ساله  و پر شوری بودم که در همان میدان فردوسی به دانشکده ادبیات می‌رفتم و حتی یک بار این زن را به چشم دیده بودم رنگ نگاهش به گمان من بیشتر  عشق بود تا جنون! اگرچه که مرز میان این دو هم چندان قابل تشخیص نیست! القصه هرگز کسی از پایان  یاقوت خبری ندارد او از روزی به بعد از میدان فردوسی محو شده است و من  همیشه می‌گویم که خدا برایش نردبانی  فرستادو  به آسمان بردش . روایت من از زن عاشق میدان فردوسی همراه با حضور مردی است که سال‌ها و نزدیک به نیم قرن مورد قضاوت همان مردم کوچه و بازار قرار گرفت با دلبستگی عمیق و قدیمی ام  به شاهکار سینمایی “راشومون” آمیخته شد و من  در لابلای اپیزودهای یاقوت شکل‌های مختلفی از حضور این مرد و دلایل نیامدنش را مونولوگ‌هایی که برای بازیگر مرد قصه ام  نوشته ام بیان کرده ام. احتمالاتی که شاید به اندازه همان احتمال قوی یار بی‌وفا قابل تحمل باشند. نمایش “میدان  یاقوت ” اولین بار در سال ۱۴۰۳ در بوتیک تئاتر شهرزاد واقع در خیابان نوفل لوشاتو تهران به روی صحنه رفت و پرفروش‌ترین نمایش آن فصل این سالن بود و باز اجرای این نمایش در فرهنگسرای نیاوران و کشور دبی با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد. شیوه اجرایی این نمایش توسط من به صورت میدانی و با ارتباط با مخاطب و تغیر نقش من بین یاقوت، راوی و نمایشنامه نویس، دخترهای دهه ۸۰ و مادربزرگ‌هایمان یا درک متفاوت همه این نسل ها از مفهوم عشق و انتظار در نهایت رنگ یک سایکو درام را به خود گرفت. درفضای نمایشنامه نویسی که بیش از گونه‌های دیگر ادبی مشقش کرده ام ودوستش دارم،  خوشحالم که زنی ایرانی در آن سوی دنیا عاشقانه کمر به همت چاپ این اثر در کشور انگلیس زد و این زن کسی نبود جز لیلا حسن‌زاده که به نوعی مادر معنوی یاقوت  به حساب می‌آید. نوشتم و ثبتش کردیم تا بماند به یادگار این عاشقانه عجیب و مستند  طهران برای نسلی که در شتاب زندگی معاصر شاید دیگر حتی فرصت تجربه عشق را نداشته باشند. پد

باشد که عاشقانه های زنانه را زنان ثبت و نقل کنند تا به فراموشی سپرده نشود و  این‌است کاش که  نام دوم میدان فردوسی میدان یاقوت می شد.پ

بهاره رهنما

نویسنده کتاب میدان یاقوت

 


میدان یاقوت، تنها نام یک نمایش نیست؛ بازتاب رؤیای فراموش‌شده‌ای‌ست که در لابه‌لای سنگفرش‌های شهر، در خاطره‌ی میدان‌ها و در خاموشی آدم‌های عبوری، نفس می‌کشد. در دل تهران، شهری که با دود و شتاب آمیخته شده، زنی ایستاده بود؛ ایستاده، اما نه چون تندیس، بلکه چون زخمی زنده. او، یاقوتِ بی‌گنج، نشان عشقی بود که نیامد، اما ماند. روایتش نه با کلمات خودش، بلکه با نجواهای مردم آغاز شد؛ مثل افسانه‌ای که بی‌راوی به جا می‌ماند و هر کس تکه‌ای از آن را به سلیقه‌ی دلش بازگو می‌کند. او، زن سرخ‌پوش میدان فردوسی، از آن دست شخصیت‌هاست که انگار نه زاده شده‌اند، نه زیسته‌اند، بلکه افشانده شده‌اند میان اسطوره و واقعیت. از جایی آمد و تا روزی، هر روز، همان‌جا بود. در انتظار؟ شاید. در عشق؟ احتمالاً. در جنون؟ چه فرقی دارد، وقتی نگاهش بیشتر به «شعر» شبیه بود تا به توضیح‌ المسائل؟

اما زن سرخ‌پوش، تنها نبود. در این روایت، سایه‌ای از یک مرد نیز هست؛ مردی که نیامد. یا شاید آمد، اما دیده نشد. مردی که در ساختار نمایش، چون قطعه‌ای گمشده از پازل حقیقت، در قالب مونولوگ‌هایی چندوجهی، در آیینه‌ی نگاه مخاطب جان می‌گیرد. روایتی شبیه راشومون، که حقیقت را نه به صورت مطلق، بلکه در انحنای تردیدها و تعدد نگاه‌ها جست‌وجو می‌کند. در «میدان یاقوت»، عشق به تفسیر بدل می‌شود، انتظار به پرسش، و تاریخ به تئاتر. راوی نه تنها بازیگر، بلکه نویسنده و ناظر خویش است. در لحظه‌ای یاقوت است، لحظه‌ای مادر، گاهی دخترِ دهه هشتادی، و گاهی صدای وجدان نسل‌هایی که عشق را یا در قصه‌ها شنیدند یا در سایه‌ی مهجور میدان‌ها گم کردند.پ

و این‌چنین، «میدان یاقوت» نه فقط نمایشی روی صحنه، که آیینه‌ای‌ست از احوالات نسلی که شاید دیگر حتی فرصتِ عاشق شدن را هم در تقویمشان ندارند. روایتی که در بُرد زمان از میدان فردوسی تا خیابان‌های دبی گسترده شده، اما همچنان در حسرت همان قرارِ سرخ، همان لحظه‌ی نیامده، باقی مانده  و شاید در پایان، تنها این جمله بماند:خدا برایش نردبانی فرستاد… و او بالا رفت؛ نه برای فراموش شدن، که برای اینکه بالا‌تر دیده شود. پ

نقدي ست توسط آقاي

جعفر گودرزي رييس انجمن منتقدان سينماي ايران

پ

——–